تک چشم
اگر Breaking Bad را دیده باشید، کنار همه ی ماجراهایش، راوی یک چشم عروسکی هم هست. عروسکی که از یک هواپیما سقوط می کند در سانحه ای که قهرمان، مقصر آن است. چشم در تنهایی های والتر وایت، حاضر است، او را می پاید. والتر، هر روز، بیشتر شیطانی می شود اما آن را دور نمی اندازد. چشمی که انگار هدیه ای آسمانیست. برخی آن کُره را نمادی برای حضور خدا یا چشم فطرت گرفته اند اما این سمبل با همین شکل در یک داستان دیگر هم حاضر است؛
«وقتی اسکندر به دروازه ی باغ عدن رسید، فریاد کرد، در را برایم باز کنید. نگهبان باغ پاسخ داد؛ این دروازه ی خداوندگار است، تنها عادلان راه به آن دارند و تو عادل نیستی. اسکندر پاسخ داد؛ من هم بسیار ثروتمندم چرا که پادشاهم و بسیار اهمیت دارم. اگر پذیرفته نمی شوم، حداقل از درون آن باغ، هدیه ای به من دهید. آنها به او، یک کره ی چشم دادند. آن را به همراه خود برد.
یک روز، همه ی طلا و نقره هایی که داشت را در یک کفه ی ترازو گذاشت و کُره ی چشم را در کفه ی دیگر. اما کفه ی چشم سنگین تر ماند.
به حکیمان گفت این چیست؟ چرا چشم از همه چیز، سنگین تر است. گفتند این چیزی نیست جز چشم یک انسان گوشت و خونی فانی که البته هیچ گاه، راضی نمی شود.
به آنها گفت: از کجا می دانید باعث هموزن نشدن کفه های ترازو این است؟
پاسخ دادند: قدری خاک بردار و روی چشم را بپوشان.
چنین کرد و بلافاصله، جهت کفه های ترازو معکوس شد.
گفتند: آن چشم را تا زمانی که قدرت بینایی باشد، سیری نیست.»
«برگردان از ترجمه انگلیسی تلمود بابلی 32-b»
در ادامه ی این داستان، حکمتی ذکر می شود که قرنها بعد، سعدی در روایت بازرگانی حریص، چنین بازگو می کند:
آن شنیدستی که در اقصای غور/ بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادوست را/یا قناعت پر کند یا خاک گور
(https://t.me/jayePAjooyan/557)