داستان ماهی
قرآن در سوره ی کهف، ماجرای یافتن خضر را این طور نقل می کند؛
موسی به جوان همراه خود گفت حتی اگر سالیان درازی به طول انجامد، آنقدر جستجو خواهم کرد تا به مجمع البحرین برسیم. پس وقتی به آنجا رسیدند ماهی خود را از یاد بردند و آن ماهی راه خود را سرازیر به دریا در پیش گرفت. و چون از آن جا گذشتند موسی به جوان همراه خود گفت چاشتمان را نزدمان بیاور که از این سفرمان خستگی بسیاری دیدیم. جوان گفت وقتی به آن صخره رسیدیم من ماهی را از یاد بردم و جز شیطان مرا از یاد آن به فراموشی نیافکند و آن ماهی با وضعی عجیب راه خود را در دریا پیش گرفت. موسی گفت این همان است که طلب می کردیم پس با پیگیری ردپای خود برگشتند و بنده ای از بندگان ما را یافتند. (سوره کهف آیات 60 تا 65)
نقش ماهی در این روایت چیست؟ گم شدن آن چه معنایی می دهد؟ مجمع البحرین کجاست؟ چرا باید خضر را در محل فراموش شدن ماهی یافت و نقل این مقدمه برای ورود به داستان، چه موضوعیتی دارد؟ با این همه سوال بی جواب، احتمالا شنونده ی داستانی سمبلیک هستیم که هر یک از اجزای روایتش را شاید با نگاهی عرفانی کشف رمز کرد.
اما در قرون اولیه ی بعد از میلاد، نقل افسانه ای هست که می تواند به فهم روایت قرآن کمک کند. رمانی با نام اسکندر که چندین قرن بعد به عربی و فارسی هم بازنویسی شد، داستانی دارد با این مضمون:
اسکندر پس از پیروزی بر داریوش در ادامه ی فتوحاتش در جزیره ای صخره ای، مه آلود و تاریک به چشمه ای با آب زلال می رسد، که رودهای زیادی از آن جاری می شوند (مجمع البحرین). در آن مکان، اتراق می کند و به آشپز جوان خود، آندریا، دستور غذا می دهد. او یک ماهی خشک شده را با آب چشمه می شوید اما ماهی، ناگهان از دست آشپز می گریزد. آندریا، مساله را پنهان می کند. اسکندر، بی خبر، از مه و تاریکی آن منطقه می گذرد و با رسیدن به روشنایی، آشپز، ماجرا را بازگو می کند. همه پی می برند که آن چشمه، دارای آب حیات بوده و همین، باعث جان گرفتن و فرار ماهی شده است. (The Greek Alexander Romance- Translated by Richard Stoneman -p. 91-92)
مشابه همین داستان در تلمود هم هست اما شبیه به قرآن در روایت یهودی هم، سخنی از آب حیات نیست و تنها ماجرای ماهی نمک سود ذکر شده است.
آنچه در قرآن، باعث می شود فراموش شدن ماهی، رازآلود و سمبلیک به نظر آید، حذف عنصر کلیدی آب حیات از داستان است. در روایت قرآن، توضیحی برای نِسیان و حرکت عجیب ماهی به سمت دریا نداریم و به همین دلیل از خود می پرسیم چه معنایی در بازگشت به مجمع البحرین، محل فراموشی ماهی و یافتن خضر هست؟ ارتباط این عناصر روایی چیست و شاید متنی رمزگونه پیش روی ماست. اما حکمت این داستان در هیچ یک از این رمزگشایی های نمادین نیست.
در ادامه ی رمان، اسکندر به خاطر حرص و حسرت نیاشامیدن آب حیات، آشپز خود آندریا را به سنگی می بندد و در دریا می اندازد و افسانه ی فتوحات و قدرت طلبی او همچنان تداوم می یابد. اما در روایت قرآن، انگیزه ی موسی نه حیات دنیوی جاودان است و نه سیطره و غلبه بر جهانیان. آب حیات داستان اسکندر در روایت اسلام، مبدل به حکمت خضر می شود و در ادامه، موسی، تسلیم به اراده ی الهی را می آموزد و نه قدرت طلبی و فتح جهان را.
هر چند، منطق روایت در هم ریخته، اما با این تغییرات، داستان خیالی زندگی اسکندر کبیر؛ الگوی همه ی فاتحان و قدرت طلبان، تبدیل به روایتی می شود برای پذیرش اراده ی خداوند. تسلیم به حکمت و گشودگی برای سرنوشت. قدری جلوتر، موسی؛ پیامبری که فرعونیان را شکست داده و حاکم بر بنی اسرائیل است، در برابر حکمت خضر زانو می زند و در امتحانات او مردود می شود. انگار قرآن، نه روایت شاه یونانی را بپسندد و نه داستان پیامبر یهودی را. و به همین جهت افسانه قدرت سیاسی و دینی را در ماجرایی نو از حکمت، منحل ساخته است. راز این داستان غریب نه در اشارات رمزگونه و نه در جدال های کلامیست بلکه در تحویل دو روایت موجود به حکایتی نو از آدم است. کوششی برای تبدیل بشر متهور به انسان گشوده.
————————
پی نوشت:
چند نفر از دوستان، این احتمال را مطرح کردند که شاید داستان ماهی و موسی، ابتدا در تلمود بوده و سپس وارد رمان اسکندر شده باشد. چرا که بنا به تاریخ، موسی پیش از اسکندر می زیسته است. به دو دلیل زیر، روایت اصلی از تلمود نیست.
نخست این که در روایت ابتدایی، آنچه باعث حرکت ماهی به سوی دریا می شود حیات یافتن آن است. اما در قرآن، علت حرکت ماهی ناگفته می ماند و در تلمود، ماهی اصلا حرکتی نمی کند. لذا رابطه علی معلولی بین عناصر داستان در روایت ابتدایی، کامل تر است.
دلیل دوم این که از اساس، ماجرای ذکر شده در تلمود بابلی، در مورد موسی نیست. شخصیت آن داستان، خود اسکندر است. تلمود، نسخه های متعددی دارد که طی چندین قرن تکمیل شده اند.
t.me/jayePajooyan