متن: از ولایت اسقف تا هدایت ژاور
بینوایان روایتی است که شباهت های زیادی به میخ های فرهنگی ما دارد
اسقف دیه نیه خود ولی فقیه است
روایت از او شروع می شود و با او ختم می گردد
او با محبت اش والژان را هدایت می کند
انگار ژان والژان را از روی علی علیه السلام نوشته است
شبها بیرون می رود و به دیگران کمک می کند
دو بار به او شهرداری پیشنهاد می شود و نمی پذیرد و دست آخر اعتراض مردم باعث پذیرش آن می شود
نیکوکار ناشناس کم حرف می زند
بسیار نیرومند است
یک شهر را با نوآوری در صنعت نجات می دهد (باغ و چاه و علی)
فانتین مادر کوزت در ابتدا به او توهین می کند و بعد جذب محبت او می شود (یادآور داستان علی و مادر یتیمها)
ژاور عقل کوتوله ی مدرن است منظم است تضاد نظم مدرن و محبت والژان را تاب نمی آورد و خودکشی می کند
داستان یک امام حسین هم دارد
رییس شورشی ها آن ها را جمع می کند و می گوید بروید این جا بمانید کشته می شوید
دست آخر زن و بچه دارها می روند
اما از همه جذاب تر تناردیه است
گاوروش بچه ی اوست و در راه آزادی شهید می شود
دختر بزرگش در راه عشق به مردی که عاشق کوزت است جانش را فدا می کند
نصف شخصیت های داستان فرزندان او هستند
خودش تا آخر رذل است
شبیه شخصیت زشت در خوب بد زشت
و در انتها به آمریکا مهاجرت می کند.
شنیده ایم که ولایت از جنس محبت است. دل در گرو ولی داشتن، مومن را هدایت می کند و ولی با محبت اش قومی را نجات می دهد.
در بینوایان ویکتور هوگو دو نوع ولایت داریم
یک ولایت اسقف اعظم (همان ولی فقیه ویکتور هوگو)
یک ولایت پدر مادلن ( همان ژان والژان سابق)
اسقف اعظم با بخشیدن شمعدانی ها و جای خواب دادن به ژان والژان او را متوجه خداوند می کند
ژان والژان به شهری می رود، تغییری در یکی از صنایع آن شهر می دهد و آن را متحول می کند و سرمایه ی زیادی به شهر سرازیر می شود او بیمارستان می سازد کمک های عام المنفعه می کند و مردم یک شهر را نجات می دهد
ژاور، قانون است. عقل طبقه ی مستضعف. بی تعارف، خود مدرنیته. عقده گشایی سرکوب تاریخی آن. برای او قانون اصل است، متن قانون. او حتی خودش را در برابر قانون مستحق مجازات میبیند و بر اجرای آن اصرار می کند.
ژان والژان هم از مستضعفین است ولی عقلانیت اش در خدمت نظم بخشیدن به عالم نیست بلکه ابزاری است که عنان آن به دست وجدان اوست. او صنعتگر است قوی است و وجدانش یکی از شخصیت های اصلی داستان. گاهی با آن گفتگو می کند. وجدانش چرخ گاری، کارخانه، معرفی خود در دادگاه، شهر و .... را هدایت می کند.
مساله اصلی داستان ژاور است و فاصله ی بین ژاور تا اسقف اعظم. با وجود آن که ژاور در برابر خواهر راستگو، مطیع است اما این ولایت اسقف نیست که او را هدایت می کند
بلکه در آخر به دست ژان والژان رها کردن را می آموزد و دست از عقل کوتوله ی مدرن اش بر میدارد.
از ولایت افسانه ای اسقف اعظم تا ولایت زمینی پدر مادلن به اندازه ی کل بینوایان راه است