متن: درباره ی داغ
ویتگنشتاین در ابتدای پژوهش ها حرف از نحوه ی یادگیری لغات می زند و فهم قدیمی و تصور عمومی از یادگیری زبان را به چالش می کشد.
ما این طور فکر می کنیم که لغات با اشاره کردن آموخته می شوند، مثلا مادر به هندونه اشاره می کند و می گوید هندونه. کودک دنباله ی دست مادر را پی می گیرد و چشمش به هندونه می خورد و می فهمد نام این موجود سبزِ تو قرمز، هندونه است.
در نظر ویتگنشتاین چالشی که در برابر این تصور از یادگیری قرار دارد معیار ارتباط لغت و مفهوم مورد اشاره است. می پرسد از کجا معلوم که کودک خود اشاره کردن به جسم سبز رنگ تو قرمز را هندونه نامگذاری کند؟ و مثلا انگشت دراز شده، هندونه ی روی سینی یا روی کابینت، هندونه ی باز شده یا بسته، هندونه ی راه راه یا هندونه دراز یا هندونه ی گرد یا قرار جسم سبز، یا جسم راه راه یا توقرمز بودن یا .... را به عنوان هندونه نامگذاری نکند؟
پرسش سختی است که به طور کامل به انگاره ی زبان خصوصی ارتباط پیدا می کند.
ابراهیم هم به سرد و هم به گرم می گوید داغ. مفهومی که او با داغ نامگذاری کرده است احتمالا این است: دمای نامطلوب برای بدن
و مفهومی که ما به آن اشاره می کردیم و داغ را منظور می کردیم این بود: دمای بالاتر از دمای مطلوب برای بدن
علی رغم این که ما هیچ وقت به سردتر از دمای مطلوب، داغ نگفته ایم اما اشاره ی ما به شی مورد نظر ناقص بوده است و تمامی توصیف لازم برای شکل گیری مفهوم را در بر نداشته است.
پرسش این است که از اساس آیا امکان چنین اشاره ای برای زبان آموزی وجود دارد؟
هر چه قدر که اهالی زبان کلمات مورد اشاره شان را جزیی تر کنند و شرایط توصیفی را محدودتر کنند باز هم امکان تمایز درک اشیای مورد نظر لغات وجود دارد.
این یادگیری محدود به دوران کودکی نمی شود. پیوستگی آموختن و به کارگیری واژگان و لغات مورد نظرشان در تمامی عمر ادامه پیدا می کند و انگار به نحو قطعی نمی توان از مفهوم مورد نظر دو فرد از یک واژه اطمینان صددرصد پیدا کرد.
پس چه طور دیالوگ ممکن شده است؟
به ظاهر ما در میان امکان های مفهومی واژگان زبان را ممکن کرده ایم و امیدواریم حدود مفهومی واژگان شنونده با حدود مفهومی واژگان ما دارای اشتراک بوده و حداقل کاملا جداگانه نباشند
این امید به گفتگو زبان را ممکن می کند
و مساله ی اصلی این جاست که گفتگو از اساس یک نفره است چون حافظه، یقین ندارد.