مقاله: سفسطه، محدوده ی منطق
سفسطه
محدوده ی نظر یا مغالطه ای دیگر؟
آذر 94
http://www.isfahanziba.ir/archive/d/2015-12-13/11
بسیاری از استدلال هایی که در پی اثبات عینی بودن دریافتهای ما از عالم هستند با ارایه ی این دلیل به پایان میرسند: در صورت عدم پذیرش عینیت برخی ذهنیات، دچار سفسطه خواهیم شد. با این پی آمد که هیچ کدام از دیگر دریافتهای ما هم، عینیت نخواهند داشت و نتیجتاً همین گفتگوی در حال انجام ما نیز بنیادش بر باد خواهد بود. در پی ارایه ی این مقدمه، مدعی با استفاده از رفع تالی که همان بر باد بودن همه ی افکار ما است نتیجه میگیرد که مقدم نیز رفع میشود یعنی دریافتهای ما از عالم عینیت دارند و پس از آن باقی دادههای ذهنی ما نیز عینیت داشته و راه فراری از آنها نیست.
بدون آنکه درگیر نتیجه ی بحث، یعنی عینی بودن یا نبودن آنچه در ذهن ما میگذرد بشویم، و در رد یا تأیید آن سخنی بگوییم میخواهیم به خود استدلال توجه نماییم و بهخصوص خود عبارت «منجر به سفسطه میشود» را تحلیل نماییم. سفسطه چه معانی ای میتواند داشته باشد؟ گفتگو را ناممکن می کند یا با فهم عادی ما از جهان در تضاد است یا انکار واقعیت است یا اساساً قابل تصور نیست یا نقض فرضیات ما است یا زندگی را دشوار می کند.
بگذارید از خود گفتگو شروع کنیم. گفته میشود که دلیل سفسطه آمیز، امکان سخن و تفکر را از بین می برد. لذاست که به دلیل بداهت داشتن گفتگو و امکان تفکر برای ما نمیتوانیم فرضی کنیم علیه آن. در استدلال های معمول، با استفاده از صورتهایی منطقی، شبیه وضع مقدم یا رفع تالی یا با استفاده از براهینی مثل خلف، به گفتگو می پردازیم، اما آیا این برهان از چیزی متمایز استفاده می کند؟ جواب خیر است. ولی با یک تفاوت. در اینجا صورت منطقی تمایزی ندارد بلکه تفاوت در محتوای مورد بحث منطقی است.
تفاوت در کجاست؟ در هر بحثی میتوان شاهدهایی از هر جای عالم، درباره ی موضوع مورد گفتگو آورد و آنها را در استدلال به کار بست اما هیچ شاهدی به اندازه ی همین که شروع به گفتگو کردهایم سهل و البته دور از ذهن نیست.زمانی که مشغول جدل هستیم، میتوانیم هر چیزی را معلق کنیم و به دیده ی شک به آن بنگریم ولی ملزومات بحث را چطور؟ مثلاً آیا میتوانیم به این شک کنیم که در بحث مخاطبی داریم؟ و همین استدلال ما برای اقناع او هم میتواند از اشتباهی ناشی شده باشد؟ و اساساً این گفتگو در توهم ما سیر کند؟ پاسخ خیلی ساده است: چرا که نه.
مگر بارها از خوابهایی که در آن گفتگو و یا اکثراً دعوا! میکردیم برنخاستیم؟که اتفاقاً همانجا هم در حال دلیل آوردن بوده ایم.
اگر منظور از منجر به سفسطه شدن در کلام عالمان بیانی دیگر از رسیدن به طرد اصل عدم تناقض باشد، میتوان پذیرفت که مساله پایان پذیرفته است. اما اگر منظور از سفسطه صرفاً پایان یافتن امکان گفتگو یا ملزومات بحث باشد، پایان مستدلی رقم نخورده است. اگر از گوینده ی بحث بپرسیم که اگر عالم واقع را نمی پذیری پس چرا بحث می کنی؟ او میتواند پاسخ دهد:«شاید من در این گفتگو آن را به عنوان فرض سخن گفتن پذیرفته باشم اما شما دلیلی برای کسی که با شما وارد بحث نشده است ارایه نکردهاید» و یا اصلا طرف بحث ممکن است باز در دلیلی دیگر بگوید:«درست است که من در حال مباحثه با شما هستم ولی این را هم برای خودم فرض گرفتهام که امکان دارد شما به عنوان طرف گفتگوی من واقعیت نداشته باشید اما علاقمند باشم که به این گفتگو با امکان غیر واقعی بودنش ادامه دهم». اینها همگی پاسخهای امکانی هستند که در پاسخ به قطعیت وجود عالم خارج برای فرد جدلی میتوان بیان کرد.
مساله ی اساسی در اینجا خلطی است که صورت گرفته. کشف نیات فرد مدعیِ شک به عالم با اصل ادعای نظری او مبنی بر شک به عالمِ خارج، درآمیخته و جدلی، خیال میکند پاسخی برای فرار از شک یافته است.در واقع، پرسش از چراییِ ادامه ی خود گفتگو و هر پرسش عملی دیگر، یک پرسش روانشناختی است و به سادگی نمیتوان آن را پاسخ یک گفتگوی نظری، منطقی کرد.
حال پرسش میتواند شکل دیگری پیدا کند.ممکن است مدعیِ عینی بودن، باز ادعا کند ببین شاید تو نتوانی بپذیری که این بحث در واقعیت در حال صورت گرفتن است،اما آیا این را هم نمیتوانی بپذیری که در حال حاضر دچار شک هستی؟
پاسخ هر چه که باشد دردی از مدعی دوا نمیکند چون بین دو عالم ذهنی و عینی رابطهای برقرار نمی نماید. اگر بلی گفته شود؛ نمیتوان از شک موجود فرار کرد، چون معترف به وجود آن هستیم و اگر خیر گفته شود باز هم شکی بر باقی شک هایمان افزون شده است. برعکس آنچه عادتا گفته میشود، پاسخ بلی همراه خود، پایهای یقینی ندارد و اعتراف به یقین به شک، عین شک است نه طرد آن، زیرا امر ذهنی را تبدیل به امر عینی نمی نماید و در همان حوزه ی ذهن باقی می ماند. تا ابد میتوان به این بازی ادامه داد که مدعی بپرسد آیا به شک خود یقین داری و شکاک جواب دهد آری و باز او بپرسد آیا به یقین به شک خود یقین داری و شکاک باز پاسخ دهد آری. پاسخ این پرسش ها هیچ جایی از ذهن بیرون نمی پرد و مساله ی ما را حل نمی کند.
اما ممکن است بحث بر سر خود معرفت باشد، تنها در صورتی که شکاک ادعا کند که هیچ معرفتی (نه معرفت به عالم خارج) ممکن نیست، میتوان از او پرسید آیا به خود این عدمِ معرفت، شناخت داری؟ در صورتی که شکاک پاسخ بلی بدهد متناقض با سخن خود ادعایی کرده است.
اما باید توجه شود که پای این معرفت باز هم به عالم خارج نمیرسد و اگر کسی ادعا کند که به عالم خارج نمیتوان معرفت داشت با پرسیدن اینکه «آیا به این عدم معرفتِ خود به عالم خارج، معرفت داری؟» نمیتوان چارهای برای او جست چون پاسخ بلی یا خیرِ او معرفتی به عالم خارج برای او ایجاد نمی نماید بلکه تنها امکان معرفت به امر ذهنیاش را ممکن می نماید.
دسترسی به عالم خارج و نظری کردن آن به سادگی امکانپذیر نیست. فرار از سفسطه در صورتی که پایه ای بر خود گفتگو داشته باشد، دلیل خوبی برای پایان دادن شکها نیست.
اما فایده ی دانستن این مساله چیست؟ چرا نباید این مساله را فراموش کنیم و نباید به عنوان بحثی نظری دیگر آن را مهم نشماریم؟ و نباید با فراموش کردن آن باقی ساختار نظری خود را پیش ببریم.پاسخ بسیار مهم این است که در نظر داشتن و پذیرفتن امکانِ شک به نحو نظری به همه ی عالم، حدود بحث نظری را کاملاً مشخص می کند.
اینکه ما بدانیم بحث نظری تا به کجا میتواند پیش برود و به واسطه ی آن، چه امکانهایی داریم و در ضمن در کجاها نمیتوانیم پای بگذاریم، کمک بسیار بزرگی است تا ساختار نظری اندیشههای خود را تا سر حد اعلا در تمامی عالم واقع، صاحب نفوذ ندانیم آنچنان که ساختار عالم را کاملاً نظری و بدون مراجعه ی تجربی قابل کشف بدانیم. دچار سفسطه شدن در بحثی، نشانگر آن است که آن بحث نمیتواند به نحو نظری ادامه پیدا کند و از حدود ممکنِ خود خارج شده است نه اینکه نشانگر آن باشد که آن شِق استدلال که سفسطه را در پی دارد، نادرست و مغالطه است.
بر عکس آنچه که مدعیان سفسطه آمیز بودن شک، بر آن بار میکنند و آن را نافی امکان ادامه ی عمل میدانند باید متوجه بود که پذیرش سفسطه به عنوان یک دلیلِ نظری برای پایان دادن به شک، حدود بحث نظری را کاملاً بی قاعده میکند و به مدعیان امکان آن را میدهد که در مورد تمام عالم نظریه پردازی های بدون روش را اعمال کنند و فارغ از حدود نظریه پردازی هایشان از وجود چیزهایی سخن بگویند که به نحو مشاهدتی غیرقابل یافت اند.
در واقع اینکه ما بگوییم نمیتوان در همه چیز شک کرد وگرنه به حیات عملی نمیتوان ادامه داد به ما این امکان را نمیدهد که با فراموش کردنِ شک خود، درباره ی همه ی آن چیزها، با قطعیت سخن بگوییم، بلکه برعکس، ما را متوجه این مساله میکند که از اساس نمیتوانیم راجع به هر چه خواستیم بحث نظری کنیم و از آن انتاج عملی نماییم.