ارایه؛ وجود در تراکتاتوس
گزارش ارایه در افق دیگر
http://www.isfahanziba.ir/node/60474
محمد مهدی قادریان
حامد زمانی، کارشناس ارشد فلسفه، مسئله وجود را از منظر سه فیلسوف مطرح جهان غرب ایمانوئل کانت، برتراند راسل و لودویگ ویتگنشتاین، دوشنبه هشتم آبان، در کافه کتاب ابومسعود رازی خیابان جامی اصفهان بررسی کرد. او پس از آنکه از روند علمی تولید مقاله و کتاب در ایران و کشورهای توسعه یافته گفت، به توضیح شکل گیری این مقاله پرداخت و پس از آن بحث خود را آغاز کرد. ویتگنشتاین دارای دو دوره فکری است و رساله تراکتاتوس به دوره اول فکری وی بازمی گردد.
به نظر کانت وجود محمول واقع نمیشود!
کانت میگوید همه گزارههایی که ما به کار میبریم، موضوعی دارد که به محمول نسبت داده میشود. مثلا هوا گرم است. هوا موضوع و گرم است محمول میشود. در مورد وجود داشتن چه؟ آیا مثلا وقتی میگوییم لیوان موجود است مثل وقتی است که میگوییم لیوان شفاف است؟ کانت میگوید این طور نیست. وقتی میگوییم لیوان موجود است یا لیوان موجود نیست، یک محمول مشابه محمولهای دیگر به کار نبرده ایم. شما یک لیوانی در ذهنتان هست. موجود بودن یا نبودن این لیوان، چیزی به مفهوم لیوان اضافه نمیکند. در حالی که قرمز بودن یا نبودن لیوان یک چیزی به مفهوم لیوان اضافه میکنند. بنابر این وجود داشتن را مانند دیگر توصیفات به کار برد. وجود داشتن یا نداشتن مانند دیگر توصیفات نیست که به مفاهیم اضافه کنیم. وجود داشتن محمول قرار نمیگیرد.
فرگه، راسل، ویتگنشتاین و بازخوانی مسئله عینی و ذهنی کانت
این قضیه عینی و ذهنی که در کانت به نهایت خودش میرسد و بعد از کانت هم در واقع عینیتی باقی نمیماند، در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، توسط فرگه، راسل و ویتگنشتاین دوباره مورد بازبینی قرار میگیرد. آنها تلاش میکنند که این تمایزی که بین عینیت و ذهنیت توسط کانت به حداقل خودش رسیده بود و بعد حذف شده بود را یک جوری برش گردانند. حداقل اگر تلاش هم نمیکنند، نتیجه فلسفه شان این میشود.راسل و ویتگنشتاین با هم درحال بررسی منطق و دست اندازی منطق به همه جای عالم بودند. همه چیز را میخواستند منطقی کنند. ریاضیات یک سمت به همراه فرگه و زبان هم یک سمت، باز به همراه فرگه. تلاش میکردند همه چیز عالم را به گزارههای منطقی تبدیل کنند. عبارتهایی که توسط منطق قابل تبیین و قابل بیان هستند. در ریاضیات فرگه مبانی علم حساب را نوشت. در زبان فرگه کتاب مفهوم نگاشت را نوشت. راسل کتاب «اتمیسم منطقی» را نوشت. این کتاب ورودی است به کتاب تراکتاتوس ویتگنشتاین و خواندن ترکتاتوس در صورتی معنا دارد که قبلش این کتاب را بخوانیم. بسیاری از حرف هایی که در تراکتاتوس زده شده پاسخی است به حرفهایی که در اتمیسم منطقی زده شده است.
گذار از منطق قدیم به منطق جدید
منطق قدیم به شکل موضوع و محمولی یک سری اشکالات داشت و همین اشکالات را راسل پیدا کرد. در منطق جدیدی که توسط راسل و فرگه به وجود آمد، اینها تلاش کردند که منطق قدیم موضوع محمولی را تبدیل کنند به منطق تابع آرگومانی. به این ترتیب، توابعی ایجاد شدند که وردیهایشان اشیاء عالم شد. هر شی در عالم یک اسمی، یک نشانه ای داشت و اینها ورودی تابع ما میشد. در مرحله بعد، ورودی تابع متغیرها شدند و در این فرایند تلاششان این بود که هرچیزی را به اجزایش تجزیه کنند و به شی نخستین و بسیط برسند. به آنچه که دیگر تجزیه نشود. شبیه ترین مثالی که ویتگنشتاین برای شی به این معنا میزند، رنگ است.
وجود از نگاه راسل
راسل بعد از بررسیهای مختلف مطرح میکند که وقتی بگوییم حداقل یک شی در دنیا وجود دارد، این را چگونه صورت منطقی برایش پیدا کنیم؟ در واقع سوالی که کانت از خودش پرسیده بود را یک بار دیگر
از خودش پرسید. اینکه خود وجود داشتن را چه کارش کنم. راسل گفت حداقل یک x، یک متغیری، یک چیزی وجود دارد که با خودش برابر است.
نظریه معنا داری و تطابق از نـگاه ویتگنشتاین
ویتگنشتاین بر خلاف راسل، در انتها نظریه معناداری را مطرح کرد. نظریه معنا داری یعنی شما یک نظریه بدهید که با استفاده از آن بتوانید همه گزارههای زبان را قضاوتی بکنید که آیا معنا دارند یا ندارند. یعنی یک متر و معیار بدهید که هرچیزی با آن مطابق بود معنا دار است هرچی مطابق نبود بیمعناست. یک نظریه صدق داریم. میگوید چیزها صادقند به شرطی که بتوانند مطابق چیز دیگری قرار بگیرند. یک حکمی که من میدهم صادق است در صورتی که مطابق با واقع باشد. یعنی یک واقعیت خارجی داریم و یک چیزی مقابلش داریم که حالا یا زبان است، یا ذهن است، به هرحال مطابق واقعیت خارجی است که وقتی با شی خارجی مطابق شد، صادق است. ویتگنشتاین از نظریه تطابق بهره میبرد و میگوید گزارهها به این شرط معنا دارند که بپرسید این تطابق دارد یا ندارد. از هرچیزی بتوانیم این سوال را بپرسیم معنا دار است و از هرچه نتوانیم بپرسیم معنا ندارد. به عبارت دیگر میتوانم از آن تصویری درست کنم یا نه. تصویر هم نه به معنای نقاشی. به این معنا که اجزایش را مشخص کنم و برایش نشانه وضع کنم. به عبارت دیگر هر جمله ای که امکان صادق بودن یا کاذب بودن داشته باشد، معنی دار است.
وجود به چنگ منطق نمی آید!
راسل گفت صورت منطقی حد اقل یک چیز وجود دارد این است که حد اقل یک چیز برابر خودش است. ویتگنشتاین پرسید آیا این معنی دارد؟ شرط معنا داری این بود که اگر امکان صدق گزارهای را بپذیریم، نقیض آن یعنی امکان کاذب بودن آن را هم باید بپذیریم. یعنی امکان اینکه چیزی هست که با خودش برابر نیست. پس حداقل یک چیز برابر خودش است ترجمه دقیقی از حد اقل یک چیز وجود دارد نیست. چون با استفاده از خودش رسیدیم به گزاره ای که علیه خودش است. این نظر مهم ترین حرفی است که ویتگنشتاین در تراکتاتوس زده است. ویتگنشتاین میگوید وجود داشتن یا نداشتن را نمیتوان با عبارت گفت. وقتی نشانه گذاری کردیم و منطق اتمیسم شد. در مورد وجود داشتن و نداشتن هیچ حرفی نمیتوان زد. چون پیشفرض ماست. اصلا منطق بعد از فرض وجود داشتن چیزی است. بعضی چیزها هستند که تجربی اند. اما چیزی که به آنها امکان معنا داری میدهد منطق است. منطق است یعنی ضرورت است. یعنی ضرورتهای این نشانهها که ناشی از ضرورتهایی است که در این عالم وجود دارد. مثل اینکه یک نقطه را نمیتوان دو رنگش کرد. ضرورتها در عالم وجود دارند و در نشانهها هم به وجود میآیند و منطق و ضرورت ناشی از این است که چیزی هست.